سفارش تبلیغ
صبا ویژن

    مشغول باشید. هیچ تعلل نکنید .من البته می دانم که زندگی با من چقدر سخت است.چه کنم؟ تعهداتی نزد خدا، ملت، وخودم دارم، زندگی ام را این طور کرده است.البته برای خود من ابدا دشوار نیست. برای اطرافیان من دشوار است؛ بالاخص برای قدس ایران (همسر )،که واقعا صبر ایوب دارند و تحمل کوه...اما از قدس ایران که بگذریم، اصولا زن ها در تمام دنیا خوب زندگی نمی کنند. عزتی که خدا به ایشان داده، نه خودشان حفظ کرده اند نه مردها توانسته اند و خواسته اند برای آنها حفظ کنند. هیچ معین نشده که چرا زن ها این قدر در عذاب افتاده اند.باید مطالعه کنیم. خیلی مطالعه کنیم تا چیزی دستگیرمان شود...

روح الله خمینی (ره)


نوشته شده در  جمعه 90/3/13ساعت  9:44 صبح  توسط حوراء 
  نظرات دیگران()

 

روزی زلیخا با یوسف خلوت کرد و از فرصت به دست آمده استفاده نمود. روبه یوسف کرد و گفت: سرت را بلند کن و به من نگاهی کن. 
یوسف گفت: می ترسم هیولای کور و نابینایی بر دیدگانم سایه افکند. 
- زلیخا: به به! چه چشم های شهلا و زیبایی داری! 
- یوسف: همین دیدگان من در خانه ی قبر، نخستین عضوی هستند که متلاشی شده و روی صورتم می ریزند. 
- زلیخا: چه قدر بوی خوشی داری! 
- یوسف: اگر سه روز بعد از مرگ من بوی مرا استشمام نمایی، از من فرار می کنی. 
- زلیخا: چرا نزدیک من نمی آیی؟ 
- یوسف: چون می خواهم به قرب خداوند نایل شوم. 
- زلیخا: گام بر روی فرش های پر بها و حریر من بگذار و خواسته مرا برآور. 
- یوسف: می ترسم بهره ام در بهشت از من گرفته شود. 
وقتی که زلیخا استقامت و پاک دامنی یوسف را دید و یقین کرد که تسلیم هوس های او نمی شود، از راه تهدید وارد شد و به یوسف گفت: حالا که چنین است تو را به شکنجه گران زندان می سپارم... یوسف با کمال نیرو گفت: باکی نیست، خدا یاور من است. 

 

منبع: با معارف اسلامی آشنا شویم، شماره ی 40.

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 90/3/12ساعت  10:50 عصر  توسط حوراء 
  نظرات دیگران()

کنار خیابان ایستاده بود و کلافه از ماشین هایی که در مقابلش ترمز می کردند، 

 مدام شالش را جلو می کشید و مانتو کوتاهش را صاف می کرد،

شاید  هم از خودش کلافه بود!


نوشته شده در  دوشنبه 90/3/9ساعت  12:12 صبح  توسط سنا 
  نظرات دیگران()

گفت: تو جوانی؛

گفتم: که چه؟

گفت: چرا به خودت نمی رسی؛

گفتم: چجوری؟

گفت: کمی آرایش کن؛

گفتم: که چه؟

گفت: که جذاب تر بنظر برسی؛

گفتم: چرا؟

گفت: که مورد تقاضا قرار بگیری؛

گفتم: که چه؟

گفت: که طالبت شوند؛

گفتم: خوب بعدش؟

گفت: که لذت ببری و مدتی خوش باشی با همسرت؛

گفتم: بعدش؟

گفت: هیچی، خیلی طول نمی کشد که برای طرف تکراری می شوی و بیش از گذشته باید تلاش کنی تا نگذاری همسرت متقاضی دیگری شود و همیشه در این مسابقه بی پایان باید بدوی؛

گفتم: خیلی ممنون، خیلی استفاده بردم از راهنمایی تان.


نوشته شده در  یکشنبه 90/3/8ساعت  7:23 صبح  توسط لیلا 
  نظرات دیگران()


نوشته شده در  چهارشنبه 90/3/4ساعت  1:7 عصر  توسط ساره 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
از ناز تا نیاز
حیاء
فراخوان اولین جشنواره ملی حجاب؛ یادگار فاطمه(س)
مریم مقدس حامی روسری دختران مسلمان
فراخوان مقاله حجاب، زینت آفرینش
[عناوین آرشیوشده]