می گفت : تجارتم ،تجارت خدایی
می گفت :کاش اگه قرار باشه خرید و فدوشی صورت بگیره ،خدا خودش خریدارمون شه .
می گفت :چون به خدا اعتماد دارم و میدونم توی معامله خیانت نمی کنه ،پس یا بیشتر یا حد اقل به اندازه ارزشی که دارم خریده میشم.
می گفت:سالهایی از عمرم رو چوب حراج به داراییهام زدم و ندونستم که چقدر ارزشمندم و مشتری صادق من فقط خود خداست.
گذاشتم هر چشمی ،در و سعت سرزمین وجودم ،هر جوری که می خواد تاخت و تاز کنه .
می گفت :بعضی وقتها که مقابل آینه می ایستادم،از این خودی که برای خودم ساخته بودم،گِریم می گرفت ولی فکر می کردم چاره دیگه ای
نیست و این همون جبر زندگیه.....
می گفت از وقتی خودمو پیدا کردم ، خریدار واقعیم رو هم شناختم و اون بود که یا دم آ وُرد دلش می خواد بی نهایت قیمتی باشم.
آخه اون منو توی یه نظام احسن خلق کرده بود و دوست داشت به وجه احسن و عزت مندانه زندگی کنم و گفته بود ازم نمی گذره اگه از عزتم
بگذرم.
.....و از اون موقع بود که اول پیش خودم عزیز شدم و دبگه خودمو جنسی و کالایی ندیدم و بعدهم شاهد تغییر نگاههای بیرونی
بودم،نگاههای کنترل شده ای که ورود منو به دنیای ماورای جنس و سطحی بالاتر از غریزه به رسمیت می شناختند وعضویت انسانی منو در
جامعه تأیید می کردند.