سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زینب را می بردند به اسیری. بدن حسین مانده بود زیر آفتاب. حسین؛

همان که سال ها پیش وقتی زینب خوابیده بود، ایستاده بود مقابلش تا آفتاب اذیتش نکند.

اما حالا او نمی توانست جبران کند.

چاره ای نبود جز گذاشتن و گذشتن.

 (برگرفته از کتاب آفتاب بر نی نوشته زینب عطایی)


نوشته شده در  سه شنبه 90/9/15ساعت  9:21 عصر  توسط لیلا 
  نظرات دیگران()

اول تن به تن با حسین می جنگیدند. دیدند نمی شود؛ هر که می رود کشته می شود.

عمر سعد فریاد زد:" این پسر کشنده ی عرب است. خون علی در رگ های اوست. یکی یکی به جنگش نروید. "

دسته جمعی حمله کردند به او. 

با شمشیر،

با تیر،

با سنگ،

با نامردی.

                                                                                                             (برگرفته از کتاب آفتاب بر نی نوشته زینب عطایی)


نوشته شده در  سه شنبه 90/9/15ساعت  9:17 عصر  توسط لیلا 
  نظرات دیگران()

به تدینی ساده بسنده کرده بود،نمازخوان بودن و حجاب داشتن کاملا راضیش کرده بود و از اینکه محجب باشه و اهل مسجد ،تشویق  می شد

و تازه از جامعه مذهبیون امتیاز هم می گرفت.

همه اینها باعث شده بود ،فکر کنه خدا خیلی دوسش داره و دلش می خواد تا آخر عمرش رو خوش بگذرونه.

غافل از اینکه خدا همه بند گانش رو دوست داره و از بی تفاوتی عده ای اونم با رنگ و لعاب دینی ،نسبت به بقیه اصلا خوشش نمیاد.

رهاورد تدین و ایمان باید بیداری روح حق پذیری و ظلم ستیزی باشه و این یعنی همون اکسیری که زندگی مؤمنانه رو تبدیل می کنه به یک حیات جهادی.

هر مؤنثی که به فکر انجام کارها ی بزرگ باشه،دیگه فرصت بت کردن ظاهر خودش رو پیدا نمی کنه و کمرنگ بیرون می ره.

حالا هر کی که می خواد باشه و هر جا که می خواد زندگی کنه و هر مسلکی می خواد داشته  باشه.

......ماری کوری  رو که یادتون میاد......

می گن توی یه مهمونی ،با تعجب به زیور آلات یه خانم چشم دوخته بود.جوری که بقیه تصور کرده بودن ،زیبایی جواهرات چشماشو گرفته،

 بعد که ازش پرسیده بودن ،گفته بود :داشتم با خودم فکر می کردم اگه من اینار و داشتم مشکل اقتصادی پروژه های علمیم ،حل می شد.

حالا اگه این مادام کوری محترم ، روحیه ظلم ستیزی هم داشت ،چیییییییییی مییییییییییییییییییییییی شد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

...............و اگه یه دختر خانم صاحب فکر امروزی این روحیه رو پیدا کنه و اتفاقا شیعه هم باشه ، واقعا چییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی شه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

........................................یادمون نره که زهرا (س) در زمان خودشون ، اینگونه بودند.........................

و ما در زمان خودمون چقدر اقتدا به این وجود مقدس داریم؟

 

 

 


نوشته شده در  سه شنبه 90/9/15ساعت  7:45 صبح  توسط راحیل 
  نظرات دیگران()

 

همیشه توی روضه ها می شنیدم که با خوردن تیر به مشک ابوالفضائل عباس، امیدش نا امید شد و حضرتش گریه کرد. نمی فهمیدم، سختی آن واقعه را متوجه نمی شدم. تا اینکه در سال 81 پس از دو سال دست و پنجه نرم کردن مادر با مرگ، نیمه های شبی که منتظر شفای مادر بودیم، مادر پس از کلی زجر فوت کرد. حسن، خواهر زاده ام مشت های غدرش را به دیوار بیمارستان می کوبید و زجه می زد و می گفت: امیدم نا امید شد. آن موقع بود که کمی فهمیدم امید ناامید شده ابوالفضل یعنی چه.

امید نا امید شده ابو الفضل یعنی؛ 

دیدن تشنگی هلاکت آورِ امام زمانت

دیدن سرِ پایین امام زمانت دربرابر تقاضایِ آبِ کودکان تشنه

 دیدن پایانِ عمرِ کسی که تو برای او خلق شدی

 و شرمندگی دربرابربانویی که عالم به طفیل وجود اوخلق شده.

یا ابو الفضائل عباس، با همه ء نا امید شدن امیدتان، در برابر حسینِ فاطمه سرافراز شدید. دعا کنید ما هم شرمنده مهدیِ فاطمه نشویم در این خشکیِ معنویت عالم.

 


نوشته شده در  یکشنبه 90/9/13ساعت  10:39 عصر  توسط لیلا 
  نظرات دیگران()

اگه پوشش ارایه یه تعریف  از  خود ،توسط منه  و تعیین یه حد و مرز توسط یه مذکر ، در رابطه با من  ،پس چطور می تونم متوقع باشم که بدون ارایه ی   یه تعریف مشخص  و انسانی ،اون مرز های انسانی منو به رسمیت بشناسه ؟

وقتی خودمو به جای یه مذکر می ذارم ،می بینم اگه منم  با  بذل و بخشش های بیکران و نا محدود مواجه می شدم ،بیشترین  بهره برداری رو از بی حد و مرز ترین زیبا ییهای خلقت می کردم........


نوشته شده در  شنبه 90/9/12ساعت  11:1 صبح  توسط راحیل 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
از ناز تا نیاز
حیاء
فراخوان اولین جشنواره ملی حجاب؛ یادگار فاطمه(س)
مریم مقدس حامی روسری دختران مسلمان
فراخوان مقاله حجاب، زینت آفرینش
[عناوین آرشیوشده]