زینب را می بردند به اسیری. بدن حسین مانده بود زیر آفتاب. حسین؛
همان که سال ها پیش وقتی زینب خوابیده بود، ایستاده بود مقابلش تا آفتاب اذیتش نکند.
اما حالا او نمی توانست جبران کند.
چاره ای نبود جز گذاشتن و گذشتن.
(برگرفته از کتاب آفتاب بر نی نوشته زینب عطایی)