کلید را چرخاند و در را باز کرد. دخترک از پای تلویزیون بلند شد دست عروسک را رها کرد و خوشحال دوید سمتش.
«سلام مامااااااان» مان دوم مامان را یکی دو ثانیه کشید. دستان کوچکش را باز کرد تا خود را در آغوش مادر رها کند. مادر دستش را جلویش گرفت. ابروهایش در هم رفت؛ نفس عمیقی کشید و گفت: «صبر کن عزیزم خیس عرقم. چقدر هوا گرم بود امروز» کیفش را روی زمین گذاشت. مقنعه اش را یکجا کند و پرت کرد کنار در.
داشت دکمه های مانتویش را باز می کرد که دخترک از مادر دور شد. قیچی کوچک را از روی زمین برداشت. روسری قرمز عروسک و موهای خرمایی اش را با هم چید.