خانه تزئین شده بود. لباسش گلی رنگ بود. ریشش روغن زده بود و چشمهایش سورمه کشیده. مسئله هایمان را که پرسیدیم گفت: فردا هم بیایید خانه خودم کارتان دارم.
خانه کوچکی بود. اتاق حصیر داشت و لباسش خشن بود.
گفت: خانه ای که دیروز آمدید، خانه زنم بود. خانه و وسایلش هم مال خودش بود. خودش هم برایم آرایش کرده بود. من هم دیدم باید خودم را آراسته کنم...
نقل از کتاب آفتاب دانش نوشته بهزاد دانشگر