سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

اه ، اه ، حالم به هم می‌خورد...

 همیشه مامان این‌ها شروع خوب شدن را از نماز خواندن و درست لباس پوشیدن می‌دانند یا جمله‌های قلمبه سلمبه‌ای مثل رجوع به وجدان را می‌گویند .

اه ، اه ، حالم به هم می‌خورد....

 دم سعیده خانم گرم ، فقط او هست که وقتی باهاش درد دل می‌کنی می‌گوید : "ببین عزیزم . از همین الآن شروع  کن .  سر راهت که به خانه می‌روی ، یک دست لباس شیک بگیر و توی همان اتاق پرو بپوش و آرایش کن،  یا دم راهت آرایشگاهی برو. سعی کن مستقیم بروی پارک یا اگر کسی دعوتت کرد به مهمانی برو ، دست آخر نشد خودت را جایی دعوت کن. عزیزم مشکلت بی‌همسری است ، همین جاها باید خودت را آرام کنی . نترس کسی دیدی ، سه چهار ماه با هم باشید، اگر خوشت آمد تمامش کن و به مامانت بگو ، اگر هم نیامد نگران نباش بعدی ..."

اه، اه ، حالم به هم می خورد....

واقعا سعیده خانم خیلی باحال هست. هیچ کس مثل او نیست. ولی نمی‌دانم چرا بعد از سه بار ازدواج کردن تنها زندگی می کند !؟

 


نوشته شده در  سه شنبه 90/7/26ساعت  8:49 صبح  توسط آمنه 
  نظرات دیگران()

لئیا پاک و دوست داشتنی بود ولی بی قید به حجاب. افتخار می کرد که جلو خواستگارهایش با تی شرت و شلوار می آمد ولی شرط جالبی داشت؛ شرطش نماز خواندن پسر بود. پارادوکسی برای شخصیتش درست کرده بود عتیقه.

هنوز یکی دو ماه از عقدش بیشتر نگذشته بود که معلوم شد داماد نه اهل نماز است و نه روزه و چیزهای دیگر. آخر او فکر کرده بود صرف گفتن اینکه نماز می خواند کافی است؛ نمی دانست برای کسی که یک عمر اهل نماز نبوده خواندن نماز کار راحتی نسیت.

شاید هم فکر کرده بود مقید بودن عروس به نماز و روزه حرف صرف است و بس. بدتر از همه اینها اینکه نهایتاً کارشان به طلاق کشید و عروس پاک و بی خبر از همه جا هنوز انگشت اشاره اش سمت خدا بود که چون صلاح خدا بوده می پذیرم و هر چه از دوست رسد نیکوست.

هنوز هم سرش را مثل کبک در برف غفلت فرو کرده بود و نمی دانست همه اینها از بی قیدی اش به حجاب آب می خورد.

مگر می شود خدا را دوست داشت و حرف هایش را دلبخواهی اطاعت کرد.

اولی را مطیع باشی، دومی را بی خیال باشی و سومی هم اگر به کامت نشست بپذیری و ...


نوشته شده در  یکشنبه 90/7/24ساعت  12:6 عصر  توسط لیلا 
  نظرات دیگران()

روزی که گفتی با خدایت قهر کردی و دیگر حتی نمی خواهی نماز بخوانی، خودم را برای هر چیز آماده کردم. به خودم گفتم پا روی هر چیز خواهی گذاشت. یک سال گذشت و هنوز خدایی نداشتی. روزی گفتم: تو که خدا نداری چرا انقدر پوشیده بیرون می روی. و تو گفتی:
                             " خدا ندارم ،انسان که هستم"


نوشته شده در  سه شنبه 90/7/19ساعت  7:48 عصر  توسط آمنه 
  نظرات دیگران()

 

نمی­دانید؛ واقعا نمی­دانید؛ چه لذتی دارد وقتی سیاهی  رنگ چادرم، دل مردهایی که چشمشان به دنبال خوش رنگترین زن هاست را می­زند.
نمی­دانید چقدر لذت بخش است وقتی وارد مغازه ای می­شوم و می­پرسم؛ آقا! اینا قیمتش چنده؟ وفروشنده جوابم را نمی­دهد؛ دوباره می­پرسم: آقا اینا چنده؟ فروشنده محو موهای مش­کرده زن دیگری است و ذوق زده .... و من را اصلا نمی­بیند. باز هم سوالم بی جواب می­ماند و من خوشحال، از مغازه بیرون می­آیم.
نمی­دانید؛ واقعا نمی دانید؛ چه لذتی دارد وقتی در خیابان و دانشگاه و راه می روید و صد قافله دل کثیف، همراه شما نیست ....


نوشته شده در  دوشنبه 90/7/18ساعت  9:31 صبح  توسط فرشته 
  نظرات دیگران()

غیبتِ مادر بزرگ صنم نباشد، هنوز هم قیافه حاج مرتضی به قیافه او می چربد. نه اینکه فکر کنی این را من می گویم، بلکه خود مادر بزرگ صنم هم اعتراف می کرد که حاج مرتضی از او خیلی سر است.

با این حال با گذشت سال ها از زندگی مشترکشان و داشتن کلی نوه و نتیجه هنوز هم مثل لیلی و مجنون همدیگر را می پرستند.

با وجود اینکه سالها پیش  مادربزرگ صنم از نامزد اول اش طلاق می گیرد؛ چیزی نمی گذرد که حاج مرتضی که 9 سال هم از او کوچکتر بوده به خواستگاری اش می آید و از ترس اینکه مبادا شخص دیگری به خواستگاری اش برود پیشقدم می شود و او را به عقد خود در می آورد.

با این حال این عروس و داماد با وجود پیر شدنشان و بزرگ تر بودن و زشت تر بودن عروس هنوز لیلی و مجنون مانده اند.

صنم می گفت: دلیلش معلوم است، در روستای مادر بزرگ که مثل این روزها نبوده که دختر ها دم دست باشند که هر پسری با هر دختری که بخواهد بگردد و  بخندد و لذت ببرد. آنقدر عرضه کم بوده که مادر بزرگ من با همه زشتی و یکبار طلاقش،  قرب و قیمت داشته که حاج مرتضی برایش سر و دست می شکانده و هنوز هم عاشقش هست.

بی دلیل نیست که وقتی عرضه از تقاضا پیشی می گیره این قدر قیمت پایین میاد.


نوشته شده در  دوشنبه 90/7/18ساعت  8:40 صبح  توسط لیلا 
  نظرات دیگران()

   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
از ناز تا نیاز
حیاء
فراخوان اولین جشنواره ملی حجاب؛ یادگار فاطمه(س)
مریم مقدس حامی روسری دختران مسلمان
فراخوان مقاله حجاب، زینت آفرینش
[عناوین آرشیوشده]