اه ، اه ، حالم به هم میخورد...
همیشه مامان اینها شروع خوب شدن را از نماز خواندن و درست لباس پوشیدن میدانند یا جملههای قلمبه سلمبهای مثل رجوع به وجدان را میگویند .
اه ، اه ، حالم به هم میخورد....
دم سعیده خانم گرم ، فقط او هست که وقتی باهاش درد دل میکنی میگوید : "ببین عزیزم . از همین الآن شروع کن . سر راهت که به خانه میروی ، یک دست لباس شیک بگیر و توی همان اتاق پرو بپوش و آرایش کن، یا دم راهت آرایشگاهی برو. سعی کن مستقیم بروی پارک یا اگر کسی دعوتت کرد به مهمانی برو ، دست آخر نشد خودت را جایی دعوت کن. عزیزم مشکلت بیهمسری است ، همین جاها باید خودت را آرام کنی . نترس کسی دیدی ، سه چهار ماه با هم باشید، اگر خوشت آمد تمامش کن و به مامانت بگو ، اگر هم نیامد نگران نباش بعدی ..."
اه، اه ، حالم به هم می خورد....
واقعا سعیده خانم خیلی باحال هست. هیچ کس مثل او نیست. ولی نمیدانم چرا بعد از سه بار ازدواج کردن تنها زندگی می کند !؟